امروزه جنبش کمونیستی دوران دشواری را سپری می کند. کمونیست ها حمایت و اعتماد طبقه کارگر را از دست میدهند. برخی آن ها را متهم می کنند که تسلیم بخش های بورژوازی شده و از سیاست های آنان حمایت می کنند و تلاش در پیشبرد سیاست های آنان دارند. برخی هم دلیل آن را نا امیدی و دلسردی طبقه کارگر را از ایده های چپ می دانند. گروهی نیز پا را فراتر می گذارند و می گویند که این طبقه کارگر آن طبقه ای نیست که در دوران مارکس و لنین وجود داشتند. عده ای نیز اساساً در موجودیت طبقه کارگر تردید دارند. تمامی این ها تنها و تنها یک هدف دارند آن هم حفظ نظام سرمایه داری و حاکمیت بورژوازی است. و اینکه طبقه کارگر به فکرش هم خطور نکند که او سرمنشأ اصلی تولید کننده همۀ نعمات مادی و تمامی ثروت های جامعه است و دقیقاً همین طبقه کارگر به گفته مارکس باید طبقه مسلط و حاکم در جامعه باشد….
اما من فکر می کنم مسئله طور دیگری است، طبقه کارگر در وضعیت پیش آمده مقصر نیست.این که کمونیست ها احکام اساسی مارکسیسم در مورد نقش و اهمیت پرولتاریا در بازسازی انقلابی جهان را نمی دانند یا ” فراموش” کرده اند، گناهی ندارند. طبقه کارگر در بی اعتنایی احزاب کمونیست به نقش آوانگارد خود در این بازسازی انقلابی، و توان بدست گرفتن حاکمیت و رهبری تمامی خلق به سوی سوسیالیسم، گناهی ندارد. سمت گیری و سازماندهی نظام نوین، پیشوا، معلم و رهبری همه زحمتکشان و استثمار شوندگان را در امر ساختمان حیات اجتماعی خود، بدون بورژوازی و علیه بورژوازی، وظیفه کمونیست ها است. بسیاری از احزاب کمونیست دچار مریضی سوسیال – دموکراسی و اپورتونیسم شده اند، که ” نمایندگان کارگرانی را تربیت و آموزش می دهند، که از توده های کارگری جدا شده اند، در نظام سرمایه داری دستمزد بیشتری را می گیرند و زندگی مرفه ای را برای خود دست و پا کرده اند وحق آوانگاردی خود را به کاسه آشی فروخته و از ایفای نقش رهبری انقلابی علیه بورژوازی امتناع می ورزند.[ لنین دولت و انقلاب] در این وضعیت هجوم جهانی امپریالیسم، تلاش های غیر عادی “دستگاه دولتی”، رشد بی سابقه بوروکراتیسم و تقویت دستگاه های نظامی به همراه سرکوب و فشار علیه زحمتکشان و کمونیست ها، دربه وجود آمدن شرایط موجود کمک می کند.
سوسیال دموکرات ها و اپورتونیست ها تصرف انقلابی حاکمیت بوسیله پرولتاریا را نفی می کنند. آنان در برابر حق انتخاب عمومی سر خم می کنند و برای خود و توده های مردم این تصور کاذب و دروغین را تبلیغ می کنند، که گویا حق عمومی انتخاب ” در دولت های کنونی” می تواند به طور واقعی بیانگر اراده اکثریت زحمتکشان باشد و به خواسته های آنان جامه عمل بپوشاند.
این جاست که ضرورت گفته لنین به یاد می آید که: ” فقط فرومایگان و نادان های می توانند فکر کنند که پرولتاریا در آغاز باید اکثریت را در انتخاباتی که زیر ستم و یوغ بورژوازی و زیر ستم کار بردگی برگزار می شود، بدست آورد و سپس حاکمیت را تصرف کند. این بالاترین حد حماقت و ریاکاری است. این – جایگزینی مبارزات طبقاتی و انقلاب با رأی گیری در سیستم کهنه و در حاکمیت کهنه است”[ لنین، مجموعه آثار روسی، جلد ٣٩،صفحۀ ۲۱۹].
بله، جمهوری دمکراتیک بهترین شکل دولت برای پرولتاریا در نظام سرمایه داری است. اما ما نباید فراموش کنیم که بردگی مزدوری سهم توده های زحمتکش در دمکراتیک ترین جمهوری بورژوازی است. چونکه هرگونه دولتی” اهرم ویژه برای سرکوب” طبقه استثمار شونده است. به همین دلیل هر نوع دولتی غیر آزاد و غیره مردمی است. مارکس تمام عمر خود را با این دیدگاه اپورتونیستی مبارزه کرد که اکنون در روسیه دوباره جان گرفته است. در این جا دیالکتیک با اکلکتیسم ( فلسفه التقاطی) عوض می گردد. با جایگزین اکلکتیسم به جای دیالکتیک راحت تر از هر موضوع دیگر توده ها را فریب می دهد. یک رضایت ظاهری پدید می آورد [که] گویا تمامی جوانب پروسه را در نظر گرفته است. تمامی گرایشات رشد، همه تضادهای تأثیرگذار و …اما در واقع امر هیچ درک کامل و انقلابی از پروسه رشد انقلابی بدست نمی دهد.
جایگزینی دولت بورژوازی با پرولتری بدون توسل به قهر انقلابی غیر ممکن است. اپورتونیست ها و سوسیال دمکرات ها که مبارزه طبقاتی را با آرزو درباره سازش طبقاتی عوض کرده اند، باز به شکل تخیلی “متحد ساختن” جامعه و بازسازی سوسیالیستی آن را نیز مد نظر دارند. البته نه به شکل سرنگونی طبقه استثمارگر، بلکه به شکل تابعیت داوطلبانه اقلیت از اکثریت.
نتیجه این خیالبافی ها همیشه در عمل خیانت به منافع زحمتکشان بوده است.
آموزش مارکس درباره انقلاب سوسیالیستی، ضرورتاً به قبول حاکمیت سیاسی پرولتاریا و دیکتاتوری آن منجر می گردد. یعنی حاکمیت با هیچ گروهی تقسیم نمی گردد. و مستقیماً متکی به توده های مسلح مردم است. سرنگونی بورژوازی فقط در صورت – تبدیل پرولتاریا به طبقه حاکم، توان سرکوب اجتناب ناپذیر مقاومت بورژوازی، و بسیج همه زحمتکشان و توده های استثمار شونده برای سازماندهی ساختار نوین اقتصادی- امکان پذیر است.حاکمیت دولتی و سازماندهی نیروهای متمرکز برای پرولتاریا ضروری است. نه فقط برای سرکوب مقاومت استثمارگران، بلکه برای رهبری آگاهانه توده ها در امر بنیانگذاری اقتصاد سوسیالیستی.
این نظریه مارکسیسم به شکلی درخشان در کشور شوروی پس از انقلاب کبیر اکتبر به اثبات رسید.
بدین ترتیب، یکی از مسائل مرکزی مارکسیسم، مسئله مبارزه طبقاتی در جامعه بورژوازی است، که هدف آن تصرف حاکمیت سیاسی پرولتاریا و تبدیل او به ” طبقه مسلط سازمان یافته” است. اما چنانکه لنین می گوید، آن کس که فقط مبارزه طبقاتی را قبول دارد، هنوز مارکسیست نیست، محدود کردن آموزش مارکسیسم به مبارزه طبقاتی، بی اعتبار کردن مارکسیسم، تحریف آن و تبدیل آن به چیزی است که برای بورژوازی قابل قبول باشد. مارکسیست فقط آن کسی است که مبارزه طبقاتی تا برقراری دیکتاتوری پرولتاریا را می پذیرد. روی این مبانی باید درک واقعی و پذیرش مارکسیسم را از طرف هر کمونیست سنجید. اپورتونیسم پذیرش مبارزه طبقاتی تا دوران گذار از سرمایه داری به کمونیسم، تا دوران سرنگونی بورژوازی و نابودی کامل آن را قبول ندارد. در واقع این دوران به شکل اجتناب ناپذیر، دوره شدیدترین مبارزات طبقاتی و اشکال تشدید نهایی آن است که ما در تمامی دوران حاکمیت شوراها شاهد آن بودیم.
دولت این دوران به شکل اجتناب ناپذیری باید دولت دیکتاتوری علیه بورژوازی، علیه هرگونه تلاش برای برقراری دوباره سرمایه داری باشد. دیکتاتوری پرلتاریا، دیکتاتوری یک طبقه یک ضرورت است. نه فقط برای هرگونه جامعه طبقاتی در کل نه فقط برای پرولتاریا که بورژوازی را سرنگون کرده، بلکه برای یک دوره تاریخی کامل، که کاپیتالیسم را از ” جامعه بدون طبقات” و کمونیسم جدا سازد. این را رهبران حزب کمونیست اتحاد شوروی درک نکرد، که با عجله اپورتونیستانه از دیکتاتوری پرولتاریا امتناع ورزیدند. اشکال دولت های بورژوازی سیار گوناگون است، اما ماهیت تمامی این دولت ها یکی است: دیکتاتوری بورژوازی. گذار از سرمایه داری به کمونیسم . البته نمی تواند اشکال سیاسی مختلف به خود نگیرد، اما ماهیت آن ها یکی است: دیکتاتوری پرولتاریا. این دیدگاه ها و احکام مارکسیسم را باید هر کسی که خود را کمونیست می خواند، بداند. بی اعتنایی به این احکام، به باتلاق اپورتونیسم ختم می شود، که گرفتار شدگان آن امروز با لباس کمونیستی در خدمت بورژوازی قرار گرفته اند و زحمتکشان را محکوم به شکست سیاسیی کرده اند.
وظیفه هر کمونیستی است که با تمام امکانات با این جریانات مبارزه کند. چنان که لنین می آموزد:” باید تلاش کرد که حزب در پارلمان های بورژوازی شرکت کند، در اتحادیه های ارتجاعی کارگری، در شورای کارخانه ها، در هر جا که کارگران هستند حضور یابد و بر روی توده های کارگر تأثیر گذارد.” این ایده ها باید در مرکز توجه فعالیت های تبلیغاتی انقلابی همۀ حزب های کمونیستی قرار گیرد. آگاهی توده های وسیع زحمتکشان، شرط ضروری پیروزی انقلاب پروازی آینده است.
نویسنده ، ن. ن نیکیتچوک – برگردان، ر.ح. بازیار